سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اینجا،آنجا،همه جا

پسرک بی ان که بداند چرا،سنگ در تیر کمان کوچکش گذاشت و بی ان که بداند چرا،گنجشک کوچکی را نشانه رفت.پرنده افتاد،بال هایش شکست و تنش خونی شد.پرنده می دانست که خواهد مرد. اما پیش از مردنش مروت کرد و رازی را به پسرک گفت تا دیگر هرگز هیچ چیزی رانیازارد.

پسرک پرنده را در دست هایش گرفته بود تا شکار تازه  خود را  تماشا کند.اما پرنده شکار نبود.پرنده پیام بود.پس چشم در چشم پسرک دوخت و گفت:(کاش می دانستی که زنجیر بلندی است زندگی،که یک حلقه اش درخت است و یک حلقه اش پرنده.یک حلقه انسان و یک حلقه سنگ ریزه.حلقه ای ماه و حلقه ای خورشید.

و هر حلقه در دل حلقه ای دیگر است.و هر حلقه پاره ای از زنجیر،و کیست که در این حلقه نباشد و چیست که در این زنجیر نگنجد؟!

و وای اگر شاخه ای را بشکنی خورشد خواهد گریست.وای اگر سنگ ریزه ای را ندیده بگیری،ماه تب خواهد کرد.وای اگر پرنده ای را بیازاری،انسانی خواهد مرد. زیرا هر حلقه را که بشکنی،زنجیر را گسسته ای.و تو امروز زنجیر خداوند را پاره کردی.)

پرنده این را گفت و جان داد.

وپسرک ان قدر گریست تا عارف شد. 


نوشته شده در پنج شنبه 90/1/25ساعت 8:38 عصر توسط یاسمن نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

 قیمت خودرو - قالب وبلاگ